فریدونکنار، مرکز شهرستانی به همین نام در کنار دریای خزر ؛ یک ایستگاه زغال بود کنار جادۀ شوسۀ کناره در مازندران. تمام تجهیزات زیر بنایی آن آبادی، منحصر بود به چند آلاچیق برپا شده از شاخ و برگ درختان جنگلی، تا باران زغالها را خیس نکند و شاید یک آخور. آنچه که از کورههای زغال در اعماق جنگلها بدست میآمد را با قطاری از قاطر به اینجا آورده و انبار میکردند و از آنسو، دیزلها [ابر کامیونهای وقت] آنها را بار زده به تهران و دیگر بازارهای مصرف میرساندند، البته همۀ اینها هم پس از رواج وسائل نقلیۀ موتوری برپا شده بود!
اما بلده، مرکز بخشی به همین نام در 80 کیلومتری [بخط مستقیم] فریدونکنار ؛ که یک قلعۀ بزرگ خرابه و یک مقبرۀ کوچک آباد بجا مانده از ایلخانان را در دل خود دارد، در آن ایام مرکز ولایت نور بود، آنچنان آباد و متمدن که مدرسۀ علمیه ای داشت که بگمانم هنوز هم دایر باشد و من بر این یقین هستم که نیما یوشیج ؛ آموختن زبان فرانسه را در آنجا آغاز نمود. از همان عهد قاجار دبیران مدرسۀ سنلویی تهران تابستانها برای ییلاق با قاطر به بلدۀ نور میرفتند و بشکل اقماری در آن مدرسه درس میدادند. نظام وفا هم جزو آنها بود، وفتی که نیما را به تهران فراخواند !
!
بندرِ روی کاغذ صیادیِ فریدونکنار که اسکله، حوضچۀ آرامش و موجشکنهای آن ساخته شده در دوران سازندگی، از بزرگترین ابنیۀ دریایی کشور در ساحل خزر میباشد و بدلیل نواقص امکانسنجی، مکانیابی، طراحی، ساخت و بهرهبرداری آن، تا کنون متروکه و بلامصرف مانده ؛ هم اکنون به دومین مرکز اصلی عرضۀ برنج و سومین بازار ماهی در نیمۀ شرقی سواحل ایرانی دریای خزر بدل شده است. اطراف شهر در هر سه جهت بجز سمت دریا تا کیلومترها اشباع شده از شهرکها و مراکز گردشگری و اقامتی و غیر اقامتیِ روز به روز جدیدتر و متراکمتر. شهر از سمت شرق با شهر بابلسر در هم تنیده و قابل تفکیک از هم نیستند، در سمت غرب نیز همینچنین است با محمود آباد، اما اگر بی انصافی نکنیم در حوزۀ جنوبی نفوذ شهر، هنوز هم میتوان گاهی شالیزارهایی را دید !
بلده اما هنوز ؛ همان بلدۀ ایلخانی ست و چیزی چندان بزرگتر نشده.
دومی را آخر سر میگویم ؛ ولی اولین عامل این تبعیض و تفاوت، راه بود. دشتها خیلی زودتر از کوهپایه دارای جادۀ ماشینرو شدند و خیلی زودتر از آنها، جادههایشان تعریض شد، خیلی زودتر راههایشان بزرگراه شد و سرعت مجاز رانندگی در آنها افزایش یافت، حتا پشتکوه هم زودتر از کوهپایه ها ماشینرو شد. ارتباط سریع و انبوه با تمدن، رفتن و آشنا شدن با آن و آمدن مظاهر تمدن و تجدد به پشت کوه، موجب رونقی فراوان شد در حالی که ییلاق در کوهپایه همچنان چشم براه قطار قاطر بود.
اولین خودروهای موتوری که در عهد قاجار به مازندران راه یافتند باید از فریدون کنار میگذشتند اما برخلافِ کذبِ سریال تلویزیونی شهریار که نشان میداد در دهۀ 20 خورشیدی استاد با یک بنز 190 کرایه برای دیدار نیما به یوش میرود، دهها سال بعد از آن در 1348 تازه جادۀ پل زنگوله به هراز از هر دو طرف در دست احداث بود و از هیچ سو به یوش نمیرسید، در آن سال از کیلومترها مانده به یوش جاده تمام میشد که از آنجا، ما با پای پیاده و سوار بر قاطر به یوش و بلده و سپس به روستای تاکور رفتیم که جاده از سمت دیگر تازه به آنجا رسیده بود.
در هر دو روستا بودند و در بلده فراوانتر، روستائیان میانسال یا سالخورده که به زبان فرانسه روان سخن میگفتند و حتا هنگام بیل زدن در باغ یا چراندن گوسفندان در کوه، ترانههایی نیز بهآن زبان زمزمه میکردند. اما جادۀ مالرو از مسیر گردنۀ نِیتل به کُجور و گردنۀ کبود و دشت لار و از آنجا از مسیر خاتونبارگاه به فشَم و تهران هنوز دایر و برقرار بود، راهی که پیش از آن ماجرای سنلویی و حتا خیلی پیش از به پایتختی برگزیده شدن تهران، مسیر ییلاق، قشلاق اهالی نور و کجور به ییلاقهایشان در دامنههای جنوبی البرز و شمیران بود، مانند طالقان برای تنکابن و شهمیرزادِ سارویها !
عامل دوم، که بهرحال دوم است و نمیتوان مقام اول را به آن داد، اما شاید به لحاظی کم اهمیت تر از جاده و راه نباشد، مدرسه است. سامانه های نوین آموزشی با آئینهای وارداتی که همزمان با خودرو و جاده به ایران آمد نیز نقشی بسیار تأثیر گذار در این جابجایی جغرافیاییِ تمدن داشت. خوشنشینان بعنوان سکانداران اصلی اقتصاد کشاورزی آن دوران، طبقه ای بودند که طبیعتاً در بین اقشار جامعه بیشترین توجه به کسب علم و معرفت را نیز دارا بودند.
برای آنها که رعیت نبودند و اختیار خود را داشتند، وطن و محل اصلی اقامتشان در ییلاق بود، قدیمیهای کوچ نشین اکثراً و شاید همه، خود را اهل ییلاقشان میخوانند تا قشلاق، اهل جواهر ده، اهل لاشک یا اهل سوا، بجای رامسر و چالوس و آمل! رواج و رونق زندگی در ییلاقهای خوش آب و هوا، قابل قیاس با شالیزارها و مردابهای گرم و پر از پشه در قشلاق نبود. هشت ماه از سال را در ییلاق بودند و برای چهار ماه خیلی سرد به قشلاق میرفتند. اما وزارت معارف هم با وزارت طُرُق همدست شد و با رواج یافتن آموزش نوین، زندگی خوشنشینها هم تابع وضعیت تحصیلی فرزندانشان گردید.
سال تحصیلی از مهر تا خرداد بود، مدارس در تابستانها تعطیل و در زمستانها دایر میگردید، مردم بهتدریج اما ناگزیر فرزندان خود را در مدارس محل اقامت زمستانی خود ثبت نام کردند و به پای آنها هشت ماه از سال را در قشلاق ماندند. دیگر، ماجرا بر عکس شد، دو سوم سال اقامت در ییلاق، نصف شد و یک سوم قشلاق دو برابر شد و ییلاقی که در عین حال از عدم امکان دسترسی سریع مکانیزه و موتوری نیز در رنج بود، به سرعت از رونق افتاد. در حالیکه پیش از آن نظام وفا به بلدۀ نور رفته و نیمای یوشی را با خود به تهران آورده بود !
.
شاهین کیا خرداد 1394
.
70 سال پیش، جهت تلطیف ؛
از پس پنجاهی و اندی ز عمر
ناله بر میخیزیدم از هر رگی
کاش بودم باز دور از هر کسی
چادری و گوسفندی و سگی
نیما یوشیج ؛ شهریور 1324