ژيلا نوروزي فارغالتحصيل کارشناسی ارشد معماري از دانشکده هنرهاي زيبای تهران در سال ۱۳۶۶ پنجشنبه گذشته حاصل بيست سال کار حرفهاي خود را به نمايش گذاشت؛ وی در اين جلسه به معرفي تعدادي از پروژههاي انجام شده در طول زندگي حرفهايش پرداخت که از ميان انبوهي از پروژههاي اين معمار پر کار انتخاب شده بود.
پروژههاي معرفي شده در اين نشست به دو بخش بناهاي مرمتي و يا نوسازي شده و بناهاي خلق شده تقسيم ميشدند؛ در طول جلسه معمار به بيان ويژگيها و محدوديتهاي اعمال شده از طرف کارفرمايان و ايدههاي اصلي اثر پرداخت.
در قسمت پروژههاي مرمتي به چند بنا اشاره شد که مهمترين آنها ساختمان شهرباني سابق بود؛ بناهايي مانند يک خانه مسکوني، يک ساختمان اداري و... از ديگر پروژههاي اين پرده از نمايش آثار ژيلا نوروزي بودند.
در پردههاي ديگر، معمار به نمايش يک ساختمان اداري/تجاري در يکي از شهرهاي استراليا پرداخت و دوباره حرف از محدوديتهاي کار و قوانين پيچيده اين پروژه را پيش کشيد!
ژيلا نوروزي در پرده آخر، اثر برگزيده خود در مسابقه باغموزه دفاع مقدس را به نمايش گذاشت و به تشريح مفهوم گمشدهاي که در هفت مرحله به تصوير کشيده بود پرداخت و مثل پردههاي قبلي برنامه فيزيکي و محدوديتهاي ديگر را به حضار گوش زد کرد!
دست آخر مخاطب سرگردان بين بايدها و آرزوهاي معمارانهاش، نوميد از کنکاش بي فايده، خلاقيت موعودي که از معماري با اين سابقه کار انتظار داشت را پيدا نکرده، خودش را به هواي بيرون جلسه ميسپارد تا شايد در بخش بعدي اتفاقي که بايد را لمس کند...!
مساله اين است که کارهاي ژيلا نوروزي در نگاه اول از فقر خلاقيتي که شايسته معماري در مقياس حرفهاي نیست، رنج ميبرد و از محافظهکاري شتابزدهاي که به هر دليل گريبان اثر را گرفتهاست لطمه ميخورد؛ يادآوري پي درپي محدوديتها و کارفرمايان هيولايي که حتي در طول نمايش اينچنيني دست از سر معمار بر نميدارند، «خانممعماري» را به تصوير ميکشد که بيتوجه به تعهدات حرفهايش انگيزهاي براي مبارزه ندارد و خودش، ايدهاش و البته خلاقيتش را به دست حوادث سپردهاست!
شخصيت خلاقانهی خداگونه معمار در کارهاي ژيلا نوروزي کجاي اثر گم شده است؟! بهراستي اگر روزي کارهاي مهندس نوروزي نه کارفرمايي داشتهباشد و نه محدوديتي آنوقت چه کسي فقر معماري را گردن خواهد گرفت؟! قرائتهاي کليشهاي از آثار معماران بزرگ، براي ارايه اثري بديع کجا به يک معماري خوب خواهد انجاميد؟
زخمهاي معماري ژيلانوروزي وقتي وخامت خود را نشان ميدهند که معمار دست به طراحي يک باغموزه ميزند؛ بستري که در آن ديگر الزامی براي يک معماري محافظهکارانه نيست. استفاده از طرحها واينستاليشنهاي کليشهاي در يک معماري، بهخوديخود جاي بحثهاي مستند را دارد که البته همه اهالي معماری نمونههايش را ديدهاند اما غمانگيزترين بخش ماجرا وقتي است که معمار حرفهاي، مهمترين رکن معماري خود يعني انسان را فراموش ميکند و طراحي را بر اساس ديد پرندگان (!) استوار ميکند، بي توجه به اينکه مخاطب از اين ديد محروم است! حال وقتي معمار براي توجيه اين معماري سعي درارائه مثالي مانند موزه يهود و يا موزه جنگ که هردو اثر دانیلليبسکيند هستند ميپردازد اين سوال در ذهن ميآيد که واقعا چه ارتباطي از نظر خط معماري ميتوان بين اين آثار و موزه «خانممهندس» برقرار کرد؟! براستي ميشود در دفاع از يک معماري محافظهکار درجهچندم به يک معماري پيشرو پناه برد؟! آيا اين دو جنس معماري فصل مشترکي دارند؟ تاسفآور اينکه مهندس نوروزي متني را مثال ميزنند و از متني مثال ميآورند که تسلط کافي به آن ندارند و بد نيست که سري به سايت ليبسکيند بزنند تا ديگر امثال من نتوانند حرفهاي حرفهاي ايشان را به چالش بکشند.
امثال من از معماري در اين مقياس با اين حجم کار، انتظار داشتند با معمار خلاقی روبهرو شوند که روش مبارزه با محدوديتهاي حاکم بر يک اثر را رمزگشايي کند و قرائت معمارانه و استادانهاي از ديگرآثار معماري ارايه دهد.
در آخر براي همه اهالي آرزوي روزهاي بهتر را دارم.
والسلام